پایگاه بسیج دانشجویی شهید ضیایی

-« دانشگاه جامع علمی کاربردی مرکز قوچان »-

پایگاه بسیج دانشجویی شهید ضیایی

-« دانشگاه جامع علمی کاربردی مرکز قوچان »-

پایگاه بسیج دانشجویی شهید ضیایی
پیام های کوتاه
نویسندگان

۱۹ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

تیزر برنامه عزاداری محرم و صفر

خزانه اسرار | جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۰۷ ب.ظ

تیزر برنامه عزاداری محرم و صفر

دریافت

حجم: 32.3 مگابایت

  • خزانه اسرار

گزارش تصویری برنامه عزاداری محرم و صفر

خزانه اسرار | جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۰۵ ب.ظ

برنامه عزاداری به مناسبت ایام محرم و صفر

مکان برگزاری: دانشگاه جامع علمی کاربردی مرکز قوچان

با همکاری مشترک

پایگاه بسیج دانشجویی شهید ضیایی

 امور دانشجویی دانشگاه جامع علمی کاربردی مرکز قوچان













برای مشاهده و دریافت عکس ها با کیفیت اصلی بر روی عکس ها کلیک نمایید.

  • خزانه اسرار

مناجات نامه شهید ضیائی در جبهه حق علیه باطل

خزانه اسرار | چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۵۱ ق.ظ

   این شهید بزرگوار در دفترچه خاطراتش که معمولا قبل از عملیات به رشته تحریر در می آورده است چنین می نویسد:

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

        اللهم صل علی محمد وآل محمد، این حقیر بر آن بودم تا خاطراتی از جبهه از زمان ورود (اسفند 1362) تا به امروز (آذر 1365) را بطور روزانه بنویسم، ولی مقدور نشد و باز هم تنبلی، سستی و بی برنامگی بر من چیره شد. بارها بود که می خواستم قلم به دست گیرم و حالات درونی ام را بر صفحه کاغذ آورم، ولی منصرف می شدم. حدودا چند روز پیش به فکر نوشتن وصیت نامه ای بودم و امروز قلم به دست گرفتم و مشغول نوشتن شدم و بر آنم که حالات و روحیاتم را قبل از عملیات به رشته تحریر در آورم و این نباشد که این مدت نیز بگذرد و باز دو باره حسرت از دست رفتن این فرصت را بخورم (14/9/1365). این بار گرچه احساس می کنم که اشکهای پارسال را ندارم، ولی درونم را آماده تر می بینم و روحیاتم را بهتر و حالت خوف و رجاء من بیشتر شده است. این روزها خیلی ها خیلی چیزها می بینند، بعضی تذکره بهشت می گیرند و بعضی تذکره زیارت کربلا و این ظلمت زده در تاریکی طولانی ای بسر می برد. احساس می کنم که ممکن است جای یکی از شهدای عملیات والفجر 8 را من پر کنم، ولی هنوز خبری نیست.

یک نصیحت به بسیجی ها به خصوص واحد اطلاعات عملیات: تو ای برادر همسنگرم که قدم در این وادی نهادی، شکر بسیار کن و قدر خود را بدان که محبوب روی خویش به تو نموده و آن دیدن، تو را برای وصل به این وادی کشانده، اگر نمی دیدی روی محبوب را، نمی توانستی به اینجا قدم نهی.

روی هیچی نمی شود حساب کرد، نمی شود گفت که من این بار می روم، البته به آنهایی که بهشتیان خبر داده اند، خبر وصل.

پارسال امید رفتن داشتم، ولی حتی توفیق این که در عملیات شرکت کنم را نداشتم. هر چه بارش رحمت الهی بیشتر می شود، غرور و خود بینی من هم بیشتر  و الله اعلم.

دوستانم یکی یکی بال می گشایند و مرا در فراقشان می سوزانند، خدا نیاورد آن روزی را که عملیات تمام شود و من هم پشت جبهه زنده باشم. به این علت از فراقشان بی تابی نمی کنم که حال عملیاتی دارم و این حالتی است که معمولا قبل از عملیات به من دست می دهد و از طرفی امید این که به آنها بپیوندم را نیز دارم. از مهدی آن پاک مظلوم که در فراق می سوخت و از حالات و خلوت هایی که با محبوبش داشت هنگامی که صحبت می کرد دل هر شنونده ای را به درد می آورد و همیشه... (ناتمام گذاشته است).

کنار اروند رود: یک روز یکی از برادران به من گفت که برایش استخاره بگیرم و قرار شد من از طرف ایشان موضوع را با یک روحانی در میان بگذارم. آن برادر می گفت که از طرف خانواده اش ناراحت است و در جبهه نیز به وجود او نیاز می باشد و همین سبب بین دو راه مانده است. او با یک اخلاصی می فرمود که خودش را به خدا وا می گذارد و هر چه برایش تکلیف مشخص شد آن را انجام می دهد. من موضوع را با یک روحانی در میان گذاشتم، ایشان گفتند که استخاره خوب آمد و مضمون این آیه آمد که اگر شما نباشید کسانی برای ما هستند که دائما در حال سجده برای ما می باشند.

        نزدیکی های ظهر بود که آن برادر را دیدم و گفت که از رفتن منصرف شده است و این تعلق به خانواده همانند سخنی بود که خدا آن را از دلم بیرون کرد و اکنون کاملا راحت شده ام و یک حالت دیگری دارم. به وی گفتم که شما خودتان را با تمام وجود در اختیار خدا گذاشتید و خدا هم راه خیر را به شما نشان داد و خود خداوند قبل از این که نتیجه استخاره را به شما بگویم به صورت مستقیم به شما خبر داد. یکی از براداران خواب می بیند که او را داخل قبر گذاشته اند و خودش را داخل یک باغ باصفا و دیدنی می بیند.

غروب وقت اذان مغرب، دوشنبه 24/9/1365

        دیشب داخل تویوتا که از اهواز به موقعیت پلیان بر می گشتم این واقعیت برایم روشن شد که من همه چیز را عبادت می کنم به جز خدا. از این عبارت قرآن که " نماز باز می دارد انسان را از فحشاء" چنین فهمیده می شود که اگر پروردگار عالمیان را بپرستم موقع گناه شرمم می شود، ولی شرم که احساس نمی شود، هیچ خدا هم در نظر انسان نمی آید.

        دیشب در دعای توسل گریه هایم را به دو دسته تقسیم کردم، یک دسته گریه هایی که با زبان اشک با معبود و معصوم به سخن می پردازم و دسته دیگر گریه هایی که به گناهانم و بدختی هایم و فراق دوستان تعلق دارد. مورد اول آهسته و در درون چون راز و نیاز است و کسی باید متوجه آن نشود و دسته دوم را می شود بلند گریه کرد، چون بدبختی ام آشکار است.

شب پنج شنبه   27/9/1365

        هر زمان پرپر شدن یکی از گلهای بوستان مهدی را می رسانند، گلهایی که پرپر شدنشان دلها را می سوزاند و دلها را به درد می آورد، علی جان (ع)، حق داشتی که بر سر عمار اشک بریزی و ناله زنی و رفتنش دل تو را به درد آورد. ای گل پرپرم، ای اویسی عزیز، بال کشیدنت به سوی معبود و معشوقت دلم را به درد آورد، آخر تا کی بر دوری شما گلهایی که پرپر می شوید صبر نمایم، تا کی؟ چقدر خدایا؟ مرا هم ببر، اگر صلاح می دانی. خدایا! تو خود می دانی که دوری آنها برایم مشکل است، این صبر فعلی من هم برای امید به رفتن در آینده است.

        جبهه دانشگاهی است که در آن دروس آخرت را می خوانی، دروسی که آخرت باید امتحان دهی، دروس قلبی، محل فرا گرفتن درس توحید و خداشناسی است. آری اینان (بسیجی ها) درس توحید و خداشناسی را در دانشگاه جبهه فرا گرفته اند، درس معرفت رب، آنجا محل بارش رحمت حق و نزول ملائکه الله و مورد عنایت و نظر ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قطب عالم امکان که نورش سرتاسر خط جبهه را منور نموده است می باشد و تنها حضور انسان در آن مکان بدون خواندن درس و رعایت همه احکام شرع به انسان نورانیت می دهد، به دلیل این که آن نور در وجود انسان اثر می گذارد و انسان را سبک می کند و متوجه حق.

        بعد از عملیات والفجر 8 بود که فهمیدم گمشده ام در داخل کتابها نیست و در لابلای صفحات کتابها و دفاتر نیست. آنها نشان و نشانه هایش را می گویند، ولی خودش را باید در این بیابانها در خط و جبهه جستجو نمود.

        اگر به فیض شهادت نائل شدم دوست دارم که در جوار امام علی ابن موسی الرضا (ع) باشم، به دو دلیل: یکی وجود آن حضرت و دیگر این که دوستان عاشقم که بر مزارم می آیند هرچند وقت با اشک چشم سر قبرم بنشینند و با اشکهایشان از من پذیرایی کنند و هدیه نمایند. با من درد دل نمایند و زیاد سر قبرم بنشینند و زیارت عاشورا را با گریه و اشک و چشم و به یاد فدا شدن در راه آن عزیز (سیدالشهداء علیه السلام) بخوانند.

        دوستانم از حالاتتان در جبهه کتاب سیر و سلوک برای بقیه بنویسید. این اوقات شریف را از دست ندهید.

بسمه تعالی: لحظات قبل از عملیات است، لحظاتی که مدتها در انتظارش بسر می برم، ولی افسوس که آماده جنگیدن هستم، ولی آماده رفتن نه، آنهم به خاطر ویرانی خانه آخرت. آنقدر در ضعف نفسانی بسر می برم که حتی چند درصد هم احتمال شهادت را نمی دهم. خدا می داند فردا کدام گلها چیده می شوند. برخی با هم مهربان و برخی دیگر کمی تند صحبت می کنند. آری، برادر بهشتی بچه ها را به ذکر خدا دعوت می کند و حاج آقا حیدری هم قوت قلب می دهد و من هم منتظر چنین حرفهایی هستم. نمی دانم چه کاری کنم که بفهمم چه کار می کنم. دوست ندارم این موقعیت حساس بگذرد و از آخر به خودم بیایم و بفهمم که در غفلت به سر برده ام و این لحظه را درک نکرده ام. آرامش خاصی دارم، شاید هم ظاهری است.

        خدایا: در آن لحظه حساس به قلبم آرامش عطا کن. برای قوت قلبم منتظر شنیدن چند امداد غیبی هستم.

        خدایا! به سویت در حرکتم، قبولم فرما و مرا با کرم خود پذیرایی کن.

        نگاه کردن به صورت بعضی از برادران برایم شرمندگی دارد، زیرا آنقدر پاکند که من گناهکار از پاکی آنها شرمنده می شوم.

        خدایا! خیلی سنگینی گناهان را احساس می کنم.

        برادر عزیز و پاکم، بهشتی، تجاربش را به بچه ها می آموزد و می دانم که او از جمله کسانی است که به وسیله آقا امام حسین (ع) چیده می شود.

        برادرم غلامعلی نامجویان برای امام و پیروزی رزمندگان دعا می کند. شنیده ام که برادرم موسوی پیش قطع می شود و برادرم خاکشور نیز شهید می شود. خدایا! فراقشان برایم مشکل است. خدایا! مدت سه سال است که منتظر دیدار مهدی (عج) هستم، ولی هنوز موفق به دیدارش نشده ام.

        پارسال در عملیات والفجر 8 امید داشتم، ولی در عملیات شرکت نکردم. خدایا! آن چنان حالی بده که به عشق دیدار قدم بردارم و سر سنگین از گناهانم را در دامن مبارکش ببینم.

        در لحظه های آخر عمر یکی از شهدا گفته بود: "مهدی جان، مولاجان، به این امید قدم در راه می گذارم که لحظه جان دادن جمال دل آرایت را ببینم." حالا من هم این لحظه دیدار را در شب حمله جستجو می کنم.

        خدایا! غفلت چقدر؟ با این که ممکن است ساعتهای آخر عمرم باشد، ولی اصلا به فکر مناجات و نماز و دعا نیستم. مهدی جان! نظری به همه رزمندگان و من گناهکار کن. آقا جان! انتظار چقدر؟ خدایا! شنیده ام وصایای برخی از شهدا را که با کثرت گناهان چشم امید به رحمت تو داشته اند، من هم اعتراف می کنم که با کثرت گناهان جایی دیگر جز تو ندارم، به سویت می آیم، مرا قبول کن.

منبع: براساس نوشته دکتر علی اکبر ضیائی در قسمت نظرات وبلاگ

  • خزانه اسرار

تسلیت شهادت امام حسن عسکری

خزانه اسرار | چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۱۳ ق.ظ

شهادت امام حسن عسکری (ع) تسلیت باد

روابط عمومی پایگاه بسیج دانشجویی شهید ضیایی

  • خزانه اسرار